شعر از دکتر مصدق
در آن شبی كه برای همیشه می رفتی
در آن شب پیوند
طنین خنده من سقف خانه را برداشت
كدام ترس تو را این چنین عجولانه
به دام بسته تسلیم تن
فرو غلتاند ؟!
و خنده ها نه مقطع
كه آبشاری بود
و خنده ؟!
خنده نه
قهقهه گریه واری بود
كه چشمهای مرا در زلال اشك نشاند
نظرات شما عزیزان: